≧✯◡✯≦ یه روز برفی با ملیکا جونم❤
به نام خداوند خوب بهار به نام شقایق گل بی قرار به نام توانا ترین واژه ها به رسم محبت به نام خدا سلام دوستای گلم اومدم یه خاطره با بهترین رفیقم یعنی خواهرم رو براتون تعریف کنم من فکر کنم دوم بودم یه روز برف شدیدی بارید اونقدر نبود فقط میتونستی 5 دقیقه باهاش بازی کنی من بیدار شدم از خواب و دیدم انقدر برف اومده ذوق زده شدم با خواهرم لباس گرم پوشیدیم رفتیم برف بازی به همدیگه برف پرت کردیم و عکس انداختیم تازه یه ادم برفی که اسمشو می زاریم ونوسا ساختیم چون برف کم بود ادم برفی ما که اسمشم ونوساس کوچولو شد خلاصه هوا سرد شد و ما رفتیم خونه چسبیدیم به بخاری و چای گرم خوردیم یه ساعت بعد برف ها اب شدن اخه...